شنو محمد

(۱)
[او می‌رود]
او همراه نسیمی خنک می‌رود،
بدون کلامی!
بی‌قدم زدنی!
میان کوچه‌های شهر...
او می‌رود،
همراه با بادهای دم غروب!
...
سرد است!!! انگار زمستانی سپید است،
و شهر، جسمش را لای کفن پوشانده!
همچون دختری بی‌عشق و عاشق رشد می‌کند!
همراه با شکوفه‌های بهاری،
او کتابی‌ست عاشقانه،
لبخندی‌ست بر لب،
رمانی‌ست خواندنی،
سبزه‌ی آغوش‌ست،
شعله‌ی عشق‌ست،
چون عسل شاره‌زور* است!
که غم‌هایت را می‌کاهد...
و چون برگ پاییزی، می‌ریزاندت!
همراه با آخرین قطرات اشک تنهایی،
او همراه نسیم می‌رود...
----------
* شاره‌زور: منطقه‌ای وسیع در جنوب کردستان


(۲)
[مخفیگاه]
هر لحظه، نگاهم را از تو پنهان می‌کنم
تا که مایه‌ی اشعارم گردی و شیدایم کنی!
هر لحظه، خنده‌هایم را پنهان می‌کنم،
تا که لبخندی برایم بفرستی از لب‌های خیس‌ات و
داستان دوست داشتنت را ادامه دهی،
و با حرف‌هایت عمر دوباره‌ام دهی...
هر لحظه، زیبایی‌ام را پنهان می‌کنم،
تا که ببینم چگونه توصیفم می‌کنی!
آیا به گلزار تشبیه‌ام می‌کنی و
گلی سرخ برایم می‌فرستی یا نه!
چون تو را می‌خواهم برای یک زندگی خوب!
چون تو را می‌خواهم برای غمگساری یک دل غمگین!.


(۳)
[تو و من]
تو شب باش، تا من ستاره‌ بارانت کنم،
تو آسمان باش، تا من ابر میان آغوشت باشم،
تو دریا باش، تا من ماهی زیبای میانه‌ات گردم،
تو گل باش، تا من سبزه‌زار وجود تو گردم،
تو آفتاب باش، تا من بیابانی پر از زیبایی تو بشوم،
تو خدا باش، تا من ذکر نام تو را زمزمه کنم،
تو دینم شو، تا من رهرو آن آیین باشم،
تو عشق باش، تا من شناسنامه‌ی عشق را صادر کنم،
تو سرزمینم باش، تا من سرود ملی‌ات را با خونم بنویسم،
تو من باش، تا دوباره خودم را دوست بدارم.





شعر: #شنو_محمد_زاخو
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۰)

شنو محمد

شنو محمد

شنو محمد زاخو

شنو محمد زاخو

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

همه ی این ها برای توستتا لبخندی بزنیو منآرام بگیرمساز دست ها...

🍁🧡#پاییز‌بهاریست‌ک‌عاشق‌شده‌است🧡🍁از #خدا که پنهان نیست ،از ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط